فرزندآوری در چند سكانس!

این هفته قرار است طرح جامع جمعیت و تعالی خانواده در کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی مورد بررسی قرار بگیرد.ماده 9 این طرح می‌گوید در تمامی بخش‌های دولتی و غیردولتی اولویت استخدام به ترتیب با مردان دارای فرزند و سپس مردان متاهل فاقد فرزند و سپس زنان دارای فرزند است.

در مجلس خواستگاری
پدر عروس:آقا داماد چی کاره ن؟
پدر داماد:فعلا که بیکار ولی شما بعله رو بگید کار هم جور میشه....
پدر عروس:یعنی چی آقا؟من دختر به مرد بی کار نمیدم.
پدر داماد:پس میگید ما چی کار کنیم؟!آخه اونها هم میگن کار ،به مرد بی زن نمیدن.بالاخره اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟!
پدر عروس:خب، قطعا مرغ ...اما شما تضمین می کنی تا ازدواج کنه کارش جور بشه؟!
پدر داماد:می دونم که درست نیست هیچ پیش شرطی توی مذاکرات مطرح بشه اما یه شرط دیگه هم هست که از همین حالا برن بچه دار بشن تا نه ماه دیگه صد در صد کار هم جور بشه!
صدای پرتاب گل و شیرینی به انضمام داماد و خاندانش به جلوی در خانه عروس!

در پارک
پسر:باز گیر دادی به ازدواج؟!من که از اول گفتم اهل ازدواج نیستم.
دختر:اما دنبال کار که هستی باور کن این دفعه برای خودت میگم!
پسر:راست میگی ها!چرا به فکر خودم نرسید؟!...پاشو زود باش..اون روبه رو یه محضره...بدو بریم ازدواج کنیم.
دختر:وای راست میگی عجقم؟!همیشه می‌دونستم عاشقمی.

در دادگاه خانواده
خبرنگار:میشه بگید واسه چی می خواین طلاق بگیرین؟!
مرد:واسه اینکه تمام رفیقام استخدام مراکز دولتی شدن اما من همچنان بیکارم.
خبرنگار:یعنی همسرتون به خاطر بی کاری شما درخواست طلاق دادن؟!
مرد:نه. اون که واسم می میره و با بی کاری من هم داره کنار میاد.
خبرنگار:پس چرا می خواین از همچین زن با گذشتی جدا بشید؟
مرد:واسه اینکه بچه دار نمی شیم.
خبرنگار: خب. اینکه دلیل جدایی نیست.
مرد:دلیل بی کاری که هست!

در دانشگاه
دختر اول:به ما میگن نسل سوخته قدیما دختر ها به این امید می اومدن دانشگاه که با استادهاشون ازدواج کنن تا ما پامون رو گذاشتیم دانشگاه یه کاری کردن که همه هیأت علمی ها چهار تا زن دارن و پنج تا بچه.
دختر دوم:هیأت علمی؟!چه توقعاتی داری‌ها.بابا از وقتی تفکیک شدیم یه سوسک نر هم توی این دانشگاه نمی بینیم که عاشقمون بشه.
ناگهان دختر دوم در حالی که ساپورتش را داخل بوت بلندی که به پا دارد مرتب می کند.بدو بدو از جلوی چشم دختر اول دور می شود.
دختر اول:چی شد ؟!کجا داری می دویی؟!
دختر دوم:حواست کجاست؟!ته راهرو یه مرد مجرد دیدم.بدو تا تورش نکردن.
دختر اول:جعفر آقا مستخدم جدید رو میگی؟!بی خودی ندو...مگه نشنیدی دو روز پیش با یکی از داف های دانشگاه نامزد کرد.

در زایشگاه
مرد(توی سر خودش می کوبد):وای این هم که دختر شد.آخه زن !چقدر دختر ردیف می کنی.به فکر من بدبخت نیستی به فکر رشد آمار بی کاری آیندگان باش.
زن:آخه دختر شدن بچه ها چه ربطی به من داره؟!خدایا من چه گناهی کردم که زن به دنیا اومدم!

در فرودگاه
پدر و مادری بدو بدو دنبال پسر جوانشان می دوند تا مانع سوار شدن او به هواپیما بشوند.
پسر:من نمی خوام زن بگیرم...من فعلا می‌خوام درس بخونم.
پدر:خودت گفتی می خوام هیأت علمی بشی
مادر:تو رو خدا پسرم!نرو.
پسر:شرمنده مادر جان چاره ای جز فرار مغزها برام نمونده.
پسر سوار هواپیما می شود.مادر همان وسط غش می کند،پدر به سمت هواپیما سنگ پرتاب می کند!

منتشر شده در روزنامه قانون
سه شنبه ۳۰ مهر 1392

یارانه ات قطع نشده که عشق و عاشقی از یادت بره!

وارد خانه پدربزرگ که شدم صدای مشکوکی شنیدم:«اهو اهو اهو اهو...»جلوتر که رفتم،دیدم پدربزرگم نشسته و زار زار گریه می کند و ترانه«اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد»گوش می کند.

گفتم:بابا بزرگ شما هم بعله؟!

گفت:بعله.چه جور هم بعله...حالا چه خاکی به سرم کنم؟!

گفتم:مامان بزرگ هم می دونه؟!

گفت:کیه که ندونه؟!وای یادش به خیر چقدر خوب و نازنین بود چه خنده های جذابی داشت!

گفتم:پدر جان به خدا زشته.آخه از شما سن و سالی گذشته.

گفت: واسه من شعر نگو.هیچ هم زشت نیست!خیلی هم خوب بود.اصلا هر بلایی سرم میاد تقصیر تو و اون دوست و رفقای ظاهر بینته که چشم دیدنش رو نداشتین.

گفتم:ای بابا!شکست عشقی شما چه ربطی به من داره؟!باز همه چی رو انداختین گردن من؟

گفت:عشق؟!عشق چیه دیگه؟یارانه ات رو قطع نکردن که عشق و عاشقی از یادت بره.تقصیر شماست دیگه اگه الان خودش سر کار بود که از سر لج و لجبازی هم شده یارانه ها رو قطع نمی کرد.

تازه فهمیدم اون که رفته و امیدوارم دیگه هیچ وقت نیاد ،اونی نیست که تا حالا فکر می کردم.

پس گفتم:با لج و لجبازی که نمیشه مملکت رو اداره کرد.درثانی مگه ندیدی چقدر همه چی آروم شده و ما همه خوشحال.وزیرمون رو هر روز توی فیس بوک می بینیم و رئیس جمهورمون رو توی توئیتر!

پوزخندی زد و گفت:تو بچه ای شاید گول دو تا  فیس پوک و گوگیتر رو بخوری اما این ها که واسه من یارانه نمیشه.وای نمی دونی با این یارانه ام چه کارها که نمی کردم.بعد هفتاد سال خونه خریدم، ماشین خریدم،پس انداز کردم،جهیزیه عمه ات رو جور کردم ،قبض آب و برقم رو پرداخت می کردم...اوهو اهو اهو اهو...

گفتم:باباجون!حالا گریه نکن شاید شما جزء دهک های پردرآمد نبودید.

گفت:اگه بودم و خودم خبر نداشتم چی؟! برو توی اون روزنامه تون بنویس:این همه مچکریم مچکریم گفتیم آخرش این شد؟!
منتشر شده در روزنامه قانون
دوشنبه ۲۲ مهر1392

پس من کی بیست و چهار سالم میشه؟!


خواهرزاده من کلاس سوم دبستان است.چند روز پبش با شوق و ذوق به سراغم آمد و گفت:خاله!خاله!من کی 24 سالم میشه؟!(البته این خاله! خاله ای که گقتم بخشی از تفکرات فانتزی من بود چون بچه ی مذکور در بهترین حالت اسم کوچک مرا صدا می کند!)

گفتم:15 سال دیگه!در ثانی سلام ات کو؟ما که مدرسه می رفتیم توی کتاب ها بهمون یاد می دادن به بزرگترمون سلام کنیم!

گفت:به ما که از این چیزا یاد نمیدن!تو هم گیر نده.حالا نمیشه زودتر 24 سالم بشه؟!

گفتم:نه .حالا حالاها مونده.

گفت:راستی تو 24 سالت شده؟!

گفتم:ای بابا نمیشه سن و سال ما رو جلوی خواننده های روزنامه قانون برملا نکنی!حالا بگو چرا امروز گیر دادی به این 24 سال؟

گفت:آخه تو کتاب مون نوشته 24 سالگی سن خوبیه!

گفتم:کدوم کتاب تون؟!

گفت:مطالعات اجتماعی.

گفتم:حالا چرا خوبه؟!

گفت:چون آدم ها تو سن 24 سالگی باید ازدواج کنن!

گفتم:تو اصلا می دونی ازدواج یعنی چی؟

گفت:بعله که می دونم!از وقتی توی کتاب مون باهاش آشنا شدم کلی درباره ش تحقیق کردم.ازدواج یعنی اینکه....

چیز دیگری نگفتم فقط بعد از تمام شدن صحبت های خواهر زاده ام احساس کردم که اطلاعات بیشتری نسبت به کلیه مراحل ازدواج پیدا کردم!

هنوز عرق های صورتم از خجالت خشک نشده بود که گفت:حالا اگه 24 سالم بشه و کسی نیاد بگیرتم چی؟!

در این لحظه موبایلش زنگ خورده با خوشحالی داخل اتاق رفت و گفت:آخ جون مهدی از بچه های مهد کودک مونه.از وقتی این درس"من بزرگتر شده ام" رو خونده هر روز زنگ می زنه و میگه:« وقتی 24 ساله مون شد باید چه کارهایی بکنیم!»حالا بین خودمون بمونه ها به جز مهدی ،کیارش ،پدرام ،سعید ، اشکان و سامان هم میگن که خیلی دوست دارن زودتر 24 ساله شون بشه!
منتشر شده در روزنامه قانون
چهارشنبه ۱۷ مهر1392

نامه تازه کشف شده بابالنگ دراز به جودی ابوت!

جودی عزیزم!نمی دانم زمانی که این نامه را می خوانی چه احساسی پیدا می کنی.شاید تمام تصویرهای قشنگی که از بابا لنگ دراز در ذهنت ساختی خراب شود،شاید از اینکه به جای سایه لنگ‌های دراز من سایه پدر خودت بالای سرت نبوده دلت بگیرد و گریه کنی! شاید بالای برج میلاد؛ببخشید همان برج ایفل خودمان بروی و خودت را به پایین پرت کنی،شاید دچار بیماری روحی و روانی بشوی و اعتمادت را نسبت به همه مردها از دست بدهی،شاید هزار بلای دیگر سرت بیاید اما اینها چه اهمیتی دارد مهم این است که تو از همین حالا با واقعیت های زندگی روبه رو شوی و معنای ضرب المثل ایرانی هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد را بفهمی!

جودی جان!می دانم حق مسلم تو بود که مثل همه دخترهای جوان عاشق بشوی و با مردی هم‌سن و سال خودت ازدواج کنی اما حالا که نمی توانی با دادن پاسخ منفی به من تنها سقف بالای سرت را هم خراب کنی؛ بگذار اعتراف کنم که من جز تو پدرخوانده دخترکان زیادی هستم با این حال قول می دهم که بین همه شما همسران مهربان آینده ام به عدالت رفتار کنم و جلوی همه شما لقمه نانی به یک اندازه بگذارم تا احساس بی پدری یا بی شوهری نکنید!
جودی! دخترم!ایرانی ها ضرب المثل خوب دیگری دارند که به زبان خودمانی اش می‌شود:«مهریه را کی داده و کی گرفته مخصوصا وقتی که داماد پدرخوانده آدم باشد!»در رابطه با شیر بها هم که اگر مادرت را پیدا کردی سلام مرا هم برسان !
جودی خوبم!نمی خواهم منتی سرت بگذارم اما باور بکن که من نیتم همیشه خیر بوده و شعری از شاعری به نام سعدی را که اتفاقا او هم ایرانی است سرلوحه زندگی ام قرار داده ام:
«پدرمُرده را سايه بر سر فکن
غبارش بيفشان و خارش بکن»
قربانت
بابالنگ دراز


منتشر شده در روزنامه قانون
يکشنبه ۷ مهر 1392

حضور نلسون ماندلا در آیین بزرگداشت احسان علیخانی!

از پله های فرهنگسرا که بالا می روی با خودت می گویی:روحانی مچکریم که مردم در این مدت کوتاه اینقدر فرهیخته شدند و برای مراسم بزرگداشت نلسون ماندلا این طور به ارسباران هجوم آورده اند.کمی بیشتر دقت می کنی و می بینی شرکت کنندگان برنامه همه از دم دخترکان جوان دم بخت هستند،شک کردیم که مسیر را اشتباه آمده ایم و سر از حمام زنانه در آورده ایم .با ترس و لرز جلو رفتیم و با یکی از شرکت کنندگان این مراسم گفت و گو کردیم.

 

-خانم محترم میشه بگید چه انگیزه ای برای حضور در این مراسم داشتید؟

 

-اول برو عقب تا من بتونم درست احسان رو ببینم بعد بفهمم چی میگی!

 

-احسان کیه؟!

 

-همونی که به خاطرش اینجا جمع شدیم دیگه!

 

-مگه اینجا بزرگداشت نلسون ماندلا نیست؟

 

-نلسون ماندلا دیگه کیه؟!بمیرم واسش ببین چه شلوار قرمز و تنگی پوشیده!

 

-خب شما چه جوری از برگزاری این مراسم با خبر شدید؟

 

-وا مگه میشه احسان جایی بره و من خبردار نشم!

 

-نظرتون درباره پیامی که دکتر ظریف برای این مراسم فرستادن چیه؟

 

-ظریف کیه؟!همون وزیر ریش پرفسوریه که توی فیس بوک اکانت داره؟دیشب هم عکسش رو با یه خانمی گذاشته بود توی فیس بوک.

 

-بله.آقای ظریف وزیر امور خارجه هستن  و البته می دونید که اون عکس از اون عکس هایی نیست که شما فکر کردید و اون خانم که در عکس دیدید خانم اشتون بودند!

 

-حالا اشتون یا هر چی! این آقا ظریف خیلی به اون خانم سر بود !وزیر خوش تیپیه البته به احسان جون نمی رسه ها !گفته باشم.

 

در این لحظه احسان علی خانی با ترس و لرز به در شیشه ای فرهنگسرا نزدیک می شود.

 

-وای خودشه... اومد.برو اون طرف تر جلوی دیدم رو نگیر.یعنی میشه این دفعه منو ببینه و بالاخره عاشقم بشه.

 

صدای سوت و داد و هوار دخترها بلند می شود و دختری که با او در حال مصاحبه بودیم از شدت هیجان روی زمین غش می کند.طفلکی این بار هم موفق نمی شود نظر احسان علی خانی را جلب کند.

از فرهنگسرا خارج می شویم.چشم مان به پوستر مراسم می افتد که عکس احسان خان بزرگتر از نلسون ماندلا روی آن چاپ شده است!

منتشر شده در روزنامه قانون

چهارشنبه ۳ مهر1392